زندگی با رهاشدگان
تاریخ انتشار: ۹ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۵۰۵۳۴۸
ایسنا/خراسان رضوی در بین تمام پرستاران شاید بتوان پرستاری در بیمارستان روان را سختتر از بیمارستانهای دیگر دانست؛ مکانی که نیاز به پرستارانی با روحیهای خاص دارد؛ پرستارانی که باید از افرادی مراقبت کنند که حتی خانوادههایشان هم برخی از آنها را رها کردهاند.
پرستاران بیمارستان روانپزشکی مشهد که اکثرا حضور در بیمارستانهای دیگر را نیز تجربه کردهاند، اعتقاد دارند کار در این مکان تاثیرات زیادی بر روان آنها میگذارد که تا مدتها اثر آن باقی میماند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«بدون اغراق میگویم هیچ جمله و هیچ کلمهای نمیتواند بیمارستان روان را برای جامعه و حتی قشر همکار خودمان توصیف کند. تا زمانی که در این بیمارستان حضور نداشته باشید، هیچ چیز برایتان قابل لمس نیست».همزمان که اینها را میگوید، آمبولانسی سر میرسد. بیمار، خانمی است که مدام در حال جیغ زدن است؛ جیغهایی که تا انتهای حضور من در بخش اورژانس قطع نمیشود.
رضا باقرزاده، پرستار بخش اورژانس بیمارستان ابن سیناست که از سال ۹۷ مشغول به کار شده و از سال ۹۹ در این مرکز شروع به فعالیت کرده است. او از سختیهای کارش میگوید: «ما با رسوب روانی ماندگار در ذهنمان روبهرو هستیم که آن را با خود به خانه میبریم. این سروصدایی که میشنوید زمانی که شیفت ما تمام میشود، از ذهنمان پاک نمیشود. این تنها یک صداست. ما همچنین تصویرهایی را میبینیم که هیچگاه فراموش نمیکنیم».
بیش از ۵ بار از بیماران کتک خوردم
او با بیان اینکه «بیمارستان ابنسینای مشهد تنها مرکز شمال شرق ایران است و زمانی که مورد تخصصی میشود، از گلستان تا سیستان به ما مراجعه میکنند»، ادامه میدهد: «عنوان سختی کار در این بیمارستان چیزی را تغییر نمیدهد و تنها یک چارت قانونی است. اینجا احتمال کتک خوردن وجود دارد. من بیش از ۵ بار از بیماران کتک خوردم، از پشت سر به همکار خانم ما لیوان پرت کردند. کار ما نه تنها خدمت، بلکه عبادت است. زمانی که مریضی به خانوده من فحش میدهد و من صبوری میکنم، این قطعا عبادت است».
این پرستار بیمارستان ابن سینا بیان میکند: «۴ روز پیش مریض در بدو پذیرش بیقرار شد و قصد داشت سر خود را به میله تخت بکوبد که من سریع دویدم تا جلوی این کار را بگیرم، هنوز زانوی من درد میکند. یک بار مریضی ۸ نفر از همکاران ما را کتک زد و ما بعدا فهمیدیم برای مبارزات بوکس رینگ آزاد، هورمون استروئید و بعد از آن الاسدی مصرف کرده است. این یک مورد از ۱۰۰ مورد بوده، کملطفیها بماند که بسیار است».
وی میگوید: «اگر بگویم این تاثیرات را مدیریت میکنیم و در خانه از بین میرود، دروغ است. همه همکاران ما در خانه خلقشان پایین است. من سعی میکنم با موسیقی و شوخطبعیای که دارم کمی اوضاع را بهتر کنم. من به آرامبخش کلامی معروف هستم، بیقرارترین همراهان بیمار را با جادوی کلمات آرام کردم».
اگر ساقیهای مشهد را جمع کنند، مراجعات ما کم میشود
باقرزاده در خصوص افزایش بیماران روانپزشکی عنوان میکند: «آنچه من براساس تجربه مشاهده کردم این است که مواد مخدر صنعتی افزایش زیادی پیدا کرده است. اگر ساقیهای مشهد را جمع کنند، مراجعات ما کم میشود. بعد از کرونا نیز عارضه روانی افزایش پیدا کرد. دو سال قرنطینه و عدم رفتوآمد و ارتباط، تاثیر خود را بر مردم گذاشت و ما دو سال آسیب دیدیم».
این پرستار بیمارستان ابن سینا در خصوص کمبود تجهیزات تصریح میکند: «ما از نظر تجهیزات مظلوم واقع شدیم. یک دستگاه سونوگرافی نداریم و بیمار با این حجم ریسک را به بیمارستانهای دیگر انتقال میدهیم؛ در نتیجه تعداد زیادی از همکاران را باید برای این کار مشغول کنیم. همچنین پرستاران بیمارستانهای دیگر نیز به دلیل نداشتن تجربه با استرس کار میکنند».
من میوه کرمخوردهام
وی ادامه میدهد: «شیرینترین خاطرهای که داشتم، درسی بود که یک بیمار به من داد. ما برای انجام سونوگرافی در حال انتقال بیمار به بیمارستان امام رضا(ع) بودیم که در مسیر داخل آمبولانس به من گفت: شما پرستاری؟ گفتم: بله. گفت: خیلی به خودت میبالی که پرستار هستی؟ گفتم: نه، در من بالیدن میبینی؟ گفت: نه به من به دید جانی نگاه میکنی. گفتم: نه اینگونه نیست. من عاشق این لباس هستم، عاشقانه پرستاری کردم و خواهم کرد. من اول دبیرستان روپوش سفید را فقط با پرستاری میشناختم. گفت: ما درخت آدمیت داریم، این درخت میوه میدهد. یک میوه سالم که تو هستی و یک میوه هم مثل من کرمخورده است. آیا میوه کرمخورده را دور میاندازی یا قسمت کرمخورده آن را جدا میکنی؟ گفتم: قاعدتا قسمت کرمخورده را دور میریزم، در نهایت میوه است. گفت: من هم در نهایت میوه هستم، یک گوشه من کرمخورده است. من تاکنون از مریض روان چنین چیزی نشنیده بودم. چیزی به من گفت که در هیچ مکتبی نشنیدم. بعد از آن حرف ویران شدم».
باقرزاده همچنین در مورد بدترین خاطره دوران کاریاش عنوان میکند: «من ۶۹ کیلو وزن و ۱۶۷ سانت قد دارم که معادل یک بچه دبیرستانی است. بیماری با ۱۹۵ سانت قد و ۱۱۰ کیلو وزن که کاملا بیقرار بود، ساعت ۳ شب به بیمارستان آورده شد. من با دو همکار دیگرم که آنها نیز همین ابعاد را دارند شیفت بودیم. درهای اورژانس دستگیره ندارد و بیمار نمیتواند خارج شود. بعد از اینکه بیمار تلاش کرد و نتوانست خارج شود، درگیری اتفاق افتاد. ما در این زمانها باید بیمار را ثابت نگه داریم و حق درگیری نداریم. بیمار واقعا ما را زد، بعد از پایان این موضوع هیچ کدام از لباسهای ما سالم نبود و تمام بدن ما درد میکرد. آن شب بدترین شب زندگی کاری من بود».
در بخش سالمندان آقای بیمارستان ابنسینا برخی منتظر ویزیت دکتر هستند، برخی بیهدف راه میروند و برخی تلویزیون تماشا میکنند؛ پیرمردهایی که بیشتر آنها توسط خانواده رها شدند.
خانوادهها از بیماران روان حمایت و مراقبت نمیکنند
خانم عربنوری با ۱۵ سال سابقه کار پرستاری و ۵ سال سابقه حضور در بیمارستان روان یکی از پرستارهای این بخش است. او در مورد اولین روزی که به این بیمارستان آمده است، اظهار میکند: «اولین روز کاری که به بیمارستان ابن سینا آمدم، من را به بخش اورژانس بردند و یکباره با بیمارانی مواجه شدم که در بدترین حالت بودند و با اینکه ۱۰ سال سابقه داشتم، شوکه شدم».
وی بیان میکند: «واقعا کار با بیمار روان با بیمار بالین تفاوت میکند. بیماران ما اکثرا از سمت خانواده حمایت نمیشوند و حوصله بیمار روان را ندارند. خانواده در بدترین شرایط تا آخرین لحظه از بیمار بالین مراقبت میکند اما برای بیمار روان اینگونه نیست و چندان مراقبت نمیکنند».
عربنوری اضافه میکند: «در این بیمارستان بیمارانی وجود دارند که مظلوم واقع میشوند؛ بنابراین نگاه پرستار باید با نگاه پرستار بالین متفاوت باشد. باید با محبت و همدلی با بیمار برخورد کند. در بخش سالمندان نیز ما هم بخش بالین و هم روان را داریم که باید هر دو را در نظر بگیریم».
پرستاری از بیماران روانی محبت خاص و نگرش متفاوت میخواهد
این پرستار بیمارستان ابن سینا میگوید: «پرستاری یک شغل خاص است و پرستاری بیمار روان خاصتر است؛ بنابراین محبت خاص و نگرش متفاوتتر میخواهد. گاهی بیمار صبح تا ظهر دهها بار سوالی تکراری میپرسد که باید به قدری صبور باشی که هر بار بتوانی خوب برخورد کنی».
وی خاطرنشان میکند: «بیمار مجموعهای از مشکلات دارد که این مسائل موجب میشود سختی کار پرستار بیشتر باشد. ممکن است بیمار مشکلات دندانپزشکی، بینایی و شنوایی داشته باشد که خانواده به آن توجه نکرده و اکنون پرستار باید به آنها رسیدگی کند».
عربنوری در خصوص تاثیرات کار در بیمارستان روان بر خودش عنوان میکند: «بعد از یک مقطع زمانی طولانی کار کردن در چنین مراکزی خواه ناخواه تاثیر خود را میگذارد؛ پرستار انرژی منفی پیدا میکند و حس روز اول را ندارد. ما بین همکارانمان میبینیم که دیگر نمیتوانند مانند سالهای اول باشند، اما اگر پرستار سعه صدر داشته باشد، انسانی با نگرش مثبت باشد و هم و غم خود را برای بیمار بگذارد، بهترین عملکرد را خواهد داشت».
این پرستار بیمارستان ابن سینا ادامه میدهد: «زمانی که پرستار با بیمار بالین کار میکند بعد از کار با چند ساعت استراحت در خانه خستگیاش برطرف میشود، اما پرستار در بیمارستان روان از نظر فکری به هم میریزد و وقتی به خانه میرود هنوز به صورت ناخوادآگاه حرفها و کارهای بیمار را مرور میکند».
بخش جانبازان اعصاب و روان یکی دیگر از بخشهای بیمارستان ابنسیناست. در تمام لحظاتی که در سالن با پرستاران مشغول گفتوگو هستم، صدای یکی از بیماران میآید که «من امروز بلایی سر خودم میآورم».
کار با بیماران روان فرسایش روحی دارد
فرشته نصرالهی، ۴۰ ساله است و بیش از ۱۴ سال سابقه کار دارد. از سال ۹۰ در اورژانس، بخش حاد مردان و بخش اطفال بیمارستان ابن سینا و اکنون در بخش جانبازان اعصاب و روان مشغول است. او اظهار میکند: «کار در این بیمارستان کاملا متفاوت است. در ابتدا که قرار بود به این بیمارستان بیایم برایم سخت بود؛ زیرا محیط، نحوه کار، بیماران و نیازهایشان متفاوت است».
وی اضافه میکند: «اولین روز ورود به بیمارستان ابن سینا وارد اورژانس شدم که بسیار قدیمی بود. بیماران بیقراری داشتند و صحنههای جالبی را مشاهده نکردم. روزهای اول با دیدن فیکس کردن بیماران ناراحت میشدم و دعوا میکردم که چرا فیکس میکنید؟ گناه دارند اما بعد متوجه شدم چارهای ندارند، زیرا اگر این کار را نکنند هم به خودشان و هم دیگران آسیب میرسانند».
پایم را در شکمم خم کردم تا بچهام آسیب نبیند
نصرالهی بیان میکند: «با اینکه کار جسمی در بیمارستان روان کمتر از بیمارستانهای دیگر است اما بار روانی بیشتر است. گاهی اوقات ما تصور میکنیم کار در این بیمارستان عادی شده اما اینگونه نیست. کار با بیماران روان فرسایش روحی دارد».
این پرستار بیمارستان ابن سینا خاطرنشان میکند: «در اورژانس بیماران بیقرار هستند، فیکس میشوند، سروصدا زیاد است و فحاشی دارند اما ما فقط باید سکوت کنیم. زمانی که بخش اطفال رفتم، بسیار سخت بود، مخصوصا بیمارانی که باید ترک میکردند. یک کودک ۴ ساله بیمار بخش بود که برای ترک اعتیاد بستری شده بود، چون خودم دختر دارم همذاتپنداری میکردم؛ بنابراین برایم وقعا سخت بود و از نظر روحی اذیت میشدم. همچنین وقتی مشاهده میکردم دختران نوجوانی که باید آینده کشور را بسازند با چه مشکلاتی مراجعه میکنند و بیشتر آنها خانواده خوبی ندارند و اقدام به خودکشی کردهاند، برایم ناراحتکننده بود».
وی در خصوص تاثیرات کار در بیمارستان روان میگوید: «زمانی که من به خانه میروم، تلویزیون روشن نمیکنم، همیشه تمایل دارم سکوت باشد؛ زیرا در بیمارستان سروصدا زیاد است. بیشتر کتاب میخوانم چون به من آرامش میدهد».
نصرالهی در خصوص خاطرات بد کار کردن در بیمارستان روان عنوان میکند: « من در زمان بارداری در بخش اورژانس بودم. دختری ریزاندام بستری شده بود که بیقرار بود اما پرخاشگر نبود. دکتر برای او آمپول تجویز کرد و وقتی من برای تزریق رفتم تا آمپول را در دست من دید آن را گرفت و شکست، بعد به سمت من آمد و من برای اینکه بچه آسیبی نبیند پایم را در شکمم خم کردم. او نیز تمام دست من را با ناخن زخم کرد. بیماران روان در زمان بیقراری زور زیادی پیدا میکنند. ما در نهایت ۳ نفره توانستیم بیمار را مهار کنیم».
اکثر پرستارانی که تجربه کار کردن در بخش اطفال بیمارستان ابنسینا را دارند، کار کردن در این بخش را بسیار سخت میدانند. بیشتر کودکانی که مشاهده میکنم یا در اتاق خود یا در حیاط کوچکی مشغول هواخوری هستند. همچنین برخی از آنها تلاش میکنند که با خانواده خود تماس بگیرند.
اعتیاد کودکان در سنین پایین هنوز برای ما طبیعی نشده است
خانم نوروزیان، ۳۵ساله که از ۱۲ سال سابقه کاری خود ۱۰ سال را در بیمارستان ابن سینا سپری کرده است، اظهار میکند: «من پرستاری را دوست داشتم و تمام انتخابهای من در دانشگاه، پرستاری بود. زمانی هم که آزمون استخدامی قبول شدم، ۱۰۰ نفر اول حق انتخاب داشتند، من نیز بیمارستان ابن سینا را انتخاب کردم اما شاید همه همکاران ما این بیمارستان را دوست نداشته باشند؛ زیرا دید خوبی نسبت به این بیمارستان وجود ندارد و همه هم نمیتوانند با بیمار روان کار کنند اما من تمایل داشتم و پشیمان هم نشدم».
وی در خصوص علت انتخاب بیمارستان ابن سینا میگوید: «یکی از علتهای اینکه این بیمارستان را برای کار انتخاب کردم این بود که در بیمارستانهای جسمی، فشار کارهای فیزیکی برای زنان بسیار زیاد است. علت دیگر هم این بود که در زمان طرح درگیر سرطان پدرم و شیمیدرمانی بودم؛ بنابراین برایم سخت بود که در بیمارستان جسمی کار کنم».
نوروزیان در خصوص اثرات کار در بیمارستان روان عنوان میکند: «ما طولانیمدت کار میکنیم و شاید چندان متوجه اثرات کار در این محیط نشویم اما استهلاک روحی و روانی پرسنل در بیمارستان روان زیادتر از بیمارستانهای جسمی است. بیرون از محیط کار تحمل سروصدا برای ما بسیار سخت است؛ زیرا سروصدا و مراجعه حضوری و تماس تلفنی خانوادهها زیاد است. زمانی که بچهها در خانه صدای تلویزیون را زیاد میکنند، به آنها تذکر میدهم که صدا را کم کنند».
این پرستار بیمارستان ابن سینا در خصوص کار در بخش اطفال بیان میکند: «من از ابتدای ورودم به بیمارستان ابن سینا در بخش اطفال کودکان مشغول بودم. خودم هم دو پسر دارم؛ بنابراین راحتتر میتوانم کار کنم. در بخش اطفال شیطنتها، شلوغی و سروصدا خیلی بیشتر است. افرادی که در این بخش مشغول هستند باید بتوانند بهتر با کودکان برخورد کنند».
وی تصریح میکند: «بیشتر بستریهای بخش اطفال به دلیل ترک اعتیاد، اضطراب، افسردگی، اختلالات خلقی، وسواس، اختلالات سایکوتیک، اوتیسم و ADHD است. در سه، چهار سال اخیر تعداد کودکانی که درگیر اعتیاد هستند افزایش پیدا کرده و یکسوم یا نصف بیماران ما را کودکان درگیر اعتیاد با مصرف بالا تشکیل میدهند».
نوروزیان ادامه میدهد: «خاطرات بد ما بیشتر درباره کودکانی است که در سنین کم برای اعتیاد بستری میشوند. ما از سن ۷ سال بیمار داریم که این بسیار سخت و دردناک است. بچههایی که الان باید درس بخوانند، بازی کنند و فعال باشند، درگیر اعتیاد هستند.این هنوز برای ما طبیعی نشده که چرا بچهها در سن کم باید درگیر اعتیاد باشند».
آخرین تصویری که پس از مصاحبه با پرستاران مشاهده میکنم کودک بستری در بخش اطفال است که تنها روی صندلی از پشت فنسها به بیرون زل زده است.
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: استانی اجتماعی پرستاری بیماران روانی روانپزشكي جام جهانی ۲۰۲۲ قطر قیمت طلا تعطیلی مدارس تيم ملی فوتبال ايران بیمارستان های دیگر بیمارستان روان درگیر اعتیاد بیماران روان بخش اطفال ادامه می دهد بخش اورژانس کار کردن بیمار روان کرم خورده سال سابقه بسیار سخت بی قرار
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۵۰۵۳۴۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کشفی تازه و متفاوت از تصور پیشین درباره مرز میان مرگ و زندگی
بیمار ۲۴ ساله سومین فرزندش را باردار بود. او را از دستگاه که باعث زنده ماندن اش میشد جدا کردند. سال ۲۰۱۴ میلادی بود. چند سال پیش از آن تشخیص داده شده بود که او به اختلالی مبتلا شده که باعث ضربان قلب نامنظم میشد و در دو بارداری پیشین خود دچار تشنج و غش شده بود. چهار هفته پس از بارداری سوم او در خانه اش روی زمین افتاده بود. مادرش با آمبولانس تماس گرفت. در زمان رسیدن آمبولانس بیمار یک بیش از ۱۰ دقیقه بیهوش بود. امدادگران متوجه شدند که قلب او از حرکت باز ایستاده است.
به گزارش فرارو به نقل از گاردین، بیمار پس از انتقال به بیمارستانی که قابلیت درمان را نداشت به بخش اورژانس دانشگاه میشیگان منتقل شد. در آنجا کادر پزشکی مجبور شدند پیش از آن که بتوانند قلب او را دوباره راه اندازی کنند سه بار با دستگاه دفیبریلاتور به قفسه سینه او شوک وارد نمایند. به او یک دستگاه تنفس مصنوعی و ضربان ساز خارجی متصل شد و به بخش مراقبتهای عصبی انتقال یافت جایی که پزشکان فعالیت مغز او را زیر نظر گرفتند.
او به محرکهای خارجی واکنش نشان نمیداد و تورم شدیدی در مغزش داشت. پس از سه روز که در کمای عمیق فرو رفت خانواده اش تصمیم گرفتند که بهترین کار این است که او را از وسایل کمکی جدا سازند. پرستاران لولههای تنفسی را از گلویش بیرون کشیدند و آن بیمار به یکی از داغترین سوژههای علمی در تاریخ معاصر علم تبدیل شد.
"جیمو بورجیگین" متخصص مغز و اعصاب در دانشگاه میشیگان برای چندین سال با این پرسش که وقتی میمیریم چه اتفاقی برای مان رخ میدهد دست و پنجه نرم کرده است. او در مورد تجربیات نزدیک به مرگ برخی از بازماندگان ایست قلبی که پیش از احیاء تحت سفرهای روانی خارق العادهای قرار گرفته بودند مطالبی را خوانده است.
گاهی اوقات این افراد گزارش میدادند که خارج از بدن خود به سمت منابع نورانی میروند که در آنجا بستگان و خویشاوندان درگذشته شان از آنان استقبال میکنند. برخی دیگر از دستیابی به درک تازهای از زندگی خود یا مواجهه با موجوداتی با "خوبیهای عمیق" صحبت کرده بودند.
بورجیگین باور نمیکرد محتوای آن داستانها حقیقت داشته باشد او فکر نمیکرد که روح افراد در حال مرگ واقعا به دنیای پس از مرگ سفر کرده باشد. با این وجود، او بر این گمان بود که اتفاقی بسیار واقعی در مغز آن بیماران در حال رخ دادن بوده است.
او در آزمایشگاه خود کشف کرده بود که موشها پس از توقف حرکت قلب و از دست دادن اکسیژن مغزشان تحت به اصطلاح طوفان شدید بسیاری از انتقالدهندههای عصبی از جمله سروتونین و دوپامین قرار میگیرند. او به این موضوع فکر میکرد که آیا تجربیات نزدیک به مرگ انسانها ممکن است از یک پدیده مشابه سرچشمه بگیرد و آیا این اتفاق حتی در افرادی رخ میدهد که نمیتوان آنان را احیا کرد.
به نظر میرسد که مرگ به قدری حوزه تحقیقاتی مهمی است که بورجیگین تصور میکرد دانشمندان دیگر پیشتر درک کاملی از آن چه در فرآیند مرگ برای مغز رخ میدهد ایجاد کرده بودند.
با این وجود، او زمانی که به ادبیات علمی در این باره نگاه کرد مطالب روشنگر اندکی را یافت. او به "گاردین" میگوید:"مردن بخش مهمی از زندگی است، اما ما تقریبا هیچ چیز در مورد مغز در حال مرگ نمیدانستیم". بنابراین، او تصمیم گرفت به عقب بازگردد و بفهمد که در مغز افرادی که در بخش مراقبتهای عصبی دانشگاه میشیگان فوت کردهاند چه اتفاقی رخ داده است.
حدود ۱۰ تا ۲۰ درصد افراد داستانهایی از تجربیات نزدیک به مرگ را با خود به همراه داشتند که در آن احساس میکردند روح از بدن شان خارج شده اند. تعداد انگشت شماری از آن بیماران حتی ادعا کردند که از بالا شاهد تلاش پزشکان برای احیای خود بودند.
بر اساس چندین بررسی و مطالعه بین المللی از هر ده نفر یک نفر ادعا کرده که در تجربه نزدیک به مرگ چیزی شبیه ایست قلبی را احساس کرده است. به همان اندازه که این تجربیات نزدیک به مرگ قابل توجه به نظر میرسید سبب شد تا دانشمندان شروع به باور کردن این موضوع کنند که حقیقتی در پس پرده وجود دارد: شاید مردم واقعا ذهن یا روحی داشتند که جدا از بدن زنده آنان وجود داشت.
ما اکنون از نظر ابزارهای تازه در نقطهای قرار داریم که میتوانیم برای پاسخ علمی به این پرسش قدیمی آماده شویم: وقتی میمیریم چه اتفاقی رخ میدهد؟
گسام پرنیا" متخصص احیا و یکی از متخصصان برجسته جهان در زمینه تجربیات نزدیک به مرگ در سال ۲۰۰۶ میلادی در حال طراحی یک مطالعه بین المللی بود تا آزمایش کند که آیا بیماران حتی پس از این که از نظر بالینی مرده بودند میتوانستند آگاهی آگاهانهای داشته باشند یا خیر.
با این وجود، در سال ۲۰۱۵ میلادی آزمایشهایی مانند آزمایش پرنیا نتایج مبهمی به همراه داشتند و زمینه مطالعات نزدیک به مرگ نسبت به زمانی که آن رشته نزدیک به چهار دهه قبل از آن تاسیس شد به درک مرگ نزدیکتر نبود.
این زمانی بود که بورجیگین همراه با چند تن از همکاران اش مطلبی کشف کردند. نتایج آن برای اولین بار در سال گذشته گزارش شد تقریبا کاملا غیرمنتظره بود و از این ظرفیت بالقوه برخوردار است که درک ما از مرگ را مورد بازنویسی قرار دهد.
بورجیگین به "گاردین" میگوید:"من معتقدم آن چه ما پیدا کردیم صرفا نوک یک کوه یخ بزرگ است. آن چه هنوز در سطح زیرین است گزارش کاملی از چگونگی مرگ میباشد، زیرا چیزی در مغز در حال رخ دادن است که معنا ندارد".
علیرغم همه چیزهایی که علم در مورد عملکرد زندگی آموخته است مرگ در میان حل ناشدنیترین رازها باقی مانده است. در سال ۱۸۹۲ میلادی آلبرت هایم" کوهنورد و زمین شناس سوئیسی اولین گزارشهای سیستماتیک تجربیات نزدیک به مرگ را از ۳۰ کوهنورد دیگر که دچار سقوط نزدیک به مرگ شده بودند جمعآوری کرد.
او نوشته بود:" در بسیاری از موارد کوهنوردان تحت بررسی به طور ناگهانی در مواجهه با کل گذشته خود قرار گرفتند، موسیقی زیبایی شنیدند و آن گونه که توصیف کرده اند در یک بهشت آبی فوق العاده که ابرهای گل سرخ بر فراز آن بود قرار گرفته بودند".
پرنیا و همکاران اش میگویند چنین پدیدههایی "از طریق مدلهای علم اعصاب فعلی غیرقابل توضیح هستند". با این وجود، متأسفانه برای فرا روانشناسان هیچ یک از گزارشهای آگاهی پس از مرگ به بررسی دقیق علمی نمیرسد. " سو بلک مور" محقق مشهور فرا روانشناسی میگوید: "از این قبیل ادعاها به وفور مطرح شده اند، اما در دهههای طولانی تحقیق من در مورد تجارب خارج از بدن و تجربیات نزدیک به مرگ هرگز به شواهد قانع کنندهای مبنی بر صحت این موضوع دست پیدا نکردم.
بلک مور، خاطرنشان کرد که مورد کفش ذکر شده آن مورد فقط براساس گزارش پرستاری بوده که ادعا میکند آن را پیدا کرده است. این بسیار دور از استاندارد اثباتی است که جامعه علمی برای پذیرش نتیجه به آن نیاز دارد. در موارد دیگر، شواهد کافی وجود ندارد که اثبات کند تجربیات گزارش شده توسط بازماندگان ایست قلبی زمانی رخ داده که مغز آنان از کار افتاده است.
شاید داستانی که باید در مورد تجربیات نزدیک به مرگ نوشته شود این نباشد که اثبات کنند هوشیاری با آن چه ما فکر میکردیم تفاوت اساسی دارد. در عوض، شاید داستانی که باید نوشته شود آن است که روند مردن بسیار عجیبتر از آن چیزی است که دانشمندان تا به حال گمان میکردند.
معنویت گراها و فرا روان شناسان حق دارند اصرار کنند که هنگام مرگ اتفاقی عمیقا عجیب برای افراد رخ میدهد، اما اشتباه میکنند اگر تصور کنند این اتفاق در زندگی بعدی و نه در زندگی فعلی فرد رخ میدهد. حداقل این مفهوم چیزی است که "جیمو بورجیگین" هنگام بررسی پرونده بیمار یک دریافته است.
در لحظاتی پس از قطع اکسیژن بیمار ذکر شده در ابتدای این گزارش موجی از فعالیت در مغز در حال مرگ او وجود داشت. به طور خاص بخشهایی از مغز که دانشمندان آنها را اصطلاحا "منطقه داغ" برای آگاهی و هوشیاری در نظر میگیرند به طور چشمگیری زنده شدند. در یک بخش سیگنالها برای بیش از شش دقیقه قابل تشخیص باقی ماندند. در بخشی دیگری آنها ۱۱ تا ۱۲ برابر بیشتر از قبل از برداشتن ونتیلاتور بیمار یک بودند.
بورجیگین میگوید:"هنگامی که بیمار فوت کرد مغز او در نوعی کار میکرد. حدود دو دقیقه پس از قطع شدن اکسیژن همزمانی شدید امواج مغزی او وجود داشت حالتی که با بسیاری از عملکردهای شناختی از جمله افزایش توجه و حافظه همراه بود. همگام سازی برای حدود ۱۸ ثانیه کاهش یافت سپس دوباره برای بیش از چهار دقیقه تشدید شد. برای یک دقیقه محو شد سپس برای بار سوم بازگشته بود".
در همان دورههای مردن بخشهای مختلف مغز بیمار ذکر شده به طور ناگهانی در ارتباط نزدیک با یکدیگر قرار گرفتند. شدیدترین اتصالات بلافاصله پس از توقف اکسیژن او شروع شد و تقریبا چهار دقیقه به طول انجامید. بیش از پنج دقیقه و بیست ثانیه پس از قطع شدن پشتیبانی از او یک انفجار دیگر از اتصال وجود داشت.
به طور خاص مناطقی از مغز او که با پردازش تجربه آگاهانه مرتبط است مناطقی که هنگام حرکت در دنیای بیداری فعال هستند و زمانی که رویاهای واضح میبینیم با نقاطی که در شکل گیری حافظه نقش دارند ارتباط برقرار میکردند. هم چنین بخشهایی از مغز با همدلی مرتبط بودند.
حتی زمانی که او به طور غیرقابل برگشتی به عمق مرگ لغزید چیزی که به طرز شگفت آوری به نظر میرسید این بود که زندگی در طول چند دقیقه در مغز بیمار جریان داشت. این در حالیست که پیشتر باور غالب این بود که به محض توقف اکسیژن به مغز فعالیت عصبی به سرعت کاهش مییابد.
بورجیگین میگوید: "مغز برخلاف تصور همگان در واقع در هنگام ایست قلبی فوق العاده فعال است. مرگ ممکن است بسیار زندهتر از آن چیزی باشد که تا به حال فکر میکردیم".
او در حال حاضر دادههای مربوط به فعالیت مغزی دهها بیمار فوت شده را در اختیار دارد که منتظر نتایج تجزیه و تحلیل آنها میباشد. با این وجود، او میگوید به دلیل اطلاق برچسب ماوراء الطبیعه بودن به مطالعات نزدیک به مرگ تعداد کمی از آژانسهای تحقیقاتی میخواهند به او برای انجام تحقیقات اش کمک مالی ارائه کنند.
او میگوید:"سرمایه گذاران تحقیقات علمی موضوع "آگاهی" پس از مرگ را تقریبا یک واژه ناخوشایند قلمداد میکنند. دانشمندان تندرو فکر میکنند که تحقیق در این باره مرتبط با حوزه فلسفه و الهیات است و نه حوزه علوم پایه. عدهای دیگر میگویند فایده این تحقیق چیست؟ بیماران به هر حال خواهند مرد، پس چرا این روند را مطالعه کنیم؟ هیچ کاری نمیتوانید در مورد آن انجام دهید".
در حال حاضر شواهدی در حال ظهور است که حتی مرگ کامل مغزی ممکن است روزی برگشت پذیر باشد. در سال ۲۰۱۹ میلادی دانشمندان دانشگاه ییل مغز خوکهایی را که چهار ساعت پیش از آن در یک کشتارگاه تجاری سر بریده شده بودند را برداشت کردند.
سپس به مغز کوکتلی از داروها و خون مصنوعی را تزریق کردند. آنان به طور شگفت انگیزی مشاهده کردند که برخی از سلولهای مغز دوباره شروع به فعالیت متابولیکی کرده و حتی برخی از سیناپسها کار میکردند.
اسکن مغز خوکها فعالیت الکتریکی گستردهای را که ما معمولا با احساس یا هوشیاری مرتبط میدانیم نشان نداد. با این وجود، فعال شدن برخی از سلولهای مغزی نشان داد که مرزهای بین زندگی و مرگ میتواند متفاوتتر از آن چیزی باشد که تاکنون تصور میکردیم.
در این میان، چیزی وجود دارد که بسیاری از این افراد از فیزیکالیستها گرفته تا فرا روان شناسان و معنویت گرایان را به یکدیگر پیوند میدهد: این امید که با فراتر رفتن از محدودیتهای کنونی علم و بدن خود نه به درک عمیقتر از مرگ بلکه به تجربه طولانیتر و عمیقتر از زندگی دست یابیم. شاید این جذابیت واقعی تجربه نزدیک به مرگ باشد: به ما نشان میدهد که چه چیزی نه در جهان پس از مرگ بلکه در این جهان امکان پذیر است.
کانال عصر ایران در تلگرام